باغ ملی لاهیجان محاصره شد

باغ ملی لاهیجان همچنان در محاصره تاکسی ها

و بی مهری مدیریت شهری

87 سال پیش که خیلی از شهرها خیابون نداشتن در لاهیجان یه باغ ملی ساخته شد که شاید برای لاهیجانیها تدایی گر سبزه میدونی بود که شاه عباس صفوی در جنگ با خان احمد گیلانی به تلافی مقاومت سرسختانه لاهیجانیها دستور تخریب اون محوطه بزرگ و کاخ مجاور استخر و بالای کوه رو داده بود.

این باغ که یه روزی ابهتی داشت تبدیل به پارک کوچولویی شده که هر روز کوچک و کوچیکتر شده تا اینکه امروز سه طرفش توقفگاه تاکسیه و اون طرفش رو هم مستحدثات خدمات شهری و ساختمون محصور کرده.

یه یادداشتی نوشتم که به گمونم قشنگ باشه . به خاطر وضعیت وخیم این بخش از هویت شهرمون البته کوشش شهروند نمونه لاهیجان آقای دکتر مشفقی عزیز برای اعتراض به روند تخریب و نگرانی مرمر عزیز به انگیزه نوشتن این یادداشت کمک کرد.

در ادامه مطلب این یادداشت رو بخونید

یا در سایت لاهیگ

ادامه نوشته

انتشار کامل پژوهش تاریخی من در نشریه تخصصی پیام بهارستان

انتشار پژوهش تاریخی من در نشریه پیام بهارستان

این مقاله که خردادماه امسال جزء مقالات برگزیده مرکز اسناد قرار گرفته بود . در داوری دوم هم برگزیده و  در فصلنامه تخصصی پیام بهارستان منتشر می شه.

«کوروش نوروز مرادی» مدیر اجرایی فصلنامه در گفتگو با خبرگزاری مجلس شورای اسلامی این خبر رو داده و  در جایی از این خبر گفته: در این ویژه‌نامه که در بیش از 800 صفحه منتشر خواهد شد، مقالات نویسندگانی هم‌چون باستانی‌راد، کوهستانی، صلاحی، چایچی، پناهی و... حضور دارند.

این پژوهش درباره زندگی یکی از دبیر کل های حزب توده است که  درباره اون اطلاعات بسیار کمی وجود داشت. نگارش این پژوهش 4 ماه تمام وقتم رو گرفت! (خدا رو شکر که به حقش رسید)

پیام بهارستان در 800 صفحه تا 10 روز دیگه تو کتابفروشی های سراسر کشور موجوده

لینک این خبر رو در خبرگزاری مجلس بخونید

به بهانه سومین سفر احمدی نژاد به گیلان

سفر روسای جمهور به استانها

دوستی یا آوری کرد: "شما که قدیما روز ولنتاین هم یادداشت اجتماعی می نوشتین، چرا الان تو بحبوحه سفر آقای احمدی نژاد به استانتون، این تیپی می نویسی؟"

ما هم به احترام ایشون در این پست قراره یه چیز تو همین مایه ها بنویسیمو البته اینو بگم که الان تابع شرایطی ام که ناخواسته به زعم ایشون" اون تیپی " می نوشتم

درباره این سفر هم امیدوارم باز هم منشاء تحولات مفیدی در گیلان باشه ، البته امیدوارم بیشتر عملیاتی و اجرایی باشه( پیگری سرسختانه مصوبات ادوار قبل و سرعت دهی به ادامه یا اجری اونا) تا نظری و در حد تصویب نامه های جدید و دراز مدت...  و اصلا هم به این بحث های بچه گانه کاری ندارم که مثلا تصاویر صدا و سیما آرشیوی بوده و صحنه سازی شده و ... چون این کشور اونقدر جمعیت داره که برای مراسمی اینچنین جمعیت قابل ملاحظه ای شرکت کنن.

 اینکه رییس دولت کشوری تعداد سفر هاش به مناطق مختلف کشورش زیاد باشه اتفاق خوب و شایسته ایه(حتی اگه دستاورد خاصی هم نداشته باشه) که این امر مهم متاسفانه در کشورمون  به دلایل زیاد با این گستردگی و تعدد انجام نشده بود. البته دولت آقای خاتمی هم نسبت به ادوار قبل کارنامه بهتری داشت که در اصل و انصافا مقایسه آمار این دولت ها اصلا کار درستی نیست. مثلا در دوره ریاست جمهوری مقام معظم رهبری که مقارن با سالهای جنگ بود عملا فضا، فضایی متفاوت بود و چنین اقداماتی بسیار خطرناک و مخاطره آمیز برای مدیریت کشور و جنگ بود. اون زمان اخبار هواشناسی هم سری بود چه برسه به مکان حضور رییس جمهور در روز های آتی. رواج مبارزات مسلحانه هم از سوی دیگه و ترور های کور مساله ای بود که مانع از ایجاد چنین فضایی برای دیدار های مکرر مردم و مسئولین می شد.

بعد از انقلاب این تصاویر فقط در همون سالهای ابتدایی در استانها دیده شد، استقبال هزاران نفری مردم قم و حومه از امام ، دیدار مردم با امام  و در زمان اولین دوره  انتخاب ریاست جمهوری ،  سخنرانی های بنی صدر و برخی دیگر از کاندیداها آخرین تصاویر آرشیوی در ذهن مردم سایر استانها موند که جنگ تحمیلی و جنگ گروهک های مخالف این دوری  رو سالها به دازا کشوند.

از بین مسئولان دولتی نگاهی به ترور شهید رجایی و ترور نافرجام رهبری در تهران نشون می ده که تامین امنیت سران نظام در مرکز به سختی ممکن بود چه برسه در جاهایی دیگه. آیت الله هاشمی هم یک بار سوء قصد شد که بحثش خیلی گنگه ، آقای هاشمی اولین رییس جمهوری بود که با بهتر شدن امنیت داخلی سفرهای استانی و شهرستانی رو شروع کرد. اون موقع مدرسه مون رو تعطیل کردن و رفتیم دیدن آقای هاشمی. در لاهیجان به هاشمی یک غنچه چای طلا هدیه دادن. حالا نمی دونم اون به لاهیجانی ها چی داد؟ مردم خوشحال بودن. ما هم که هیچ چیز نمی فهمیدیم...

آقای خاتمی اما وقتی لاهیجان اومد ما سر از پا نمی شناختیم. جو سنگین بود. امام جمعه رشت آقای قربانی،امام جمعه فعلی لاهیجان آقای رنجبر ، استاندار گیلان آقای سلطانی فر، معاون پارلمانی کنونی وزیر صنایع آفای ندیمی و فرمانده سپاه لاهیجان استقبال گرمی از ایشون به عمل آوردن. عکساشو قبلا داشتم و گرنه حتما آپلود می کردم. استقبال بی نظیری بود. اون روز اما سخنرانی خاتمی خیلی ها رو به فکر فرو برد. خاتمی چنان از تاریخ لاهیجان و افتخاراتش گفت که خیلی از لاهیجانی ها هم اون طور که باید نمی دونستن و فقط هورا می کشیدن.

اولین دیدار رسمی آقای احمدی نژاد با مردم لاهیجان هم روز شلوغی بود. یه عده از چایکار ها بوته های چای رو که به خاطر نخریدن چای توسط کارخونه ها  بزرگ و بی مصرف شده بود برای نشون دادن وضعیت باغ  چای رو دستشون گرفته بودن و برای رییس دولت تکون می دادن تا پیامشون رو برسونن آقای احمدی نژاد هم بی خبر از ماجرا بهشون می گفت: " من هم شما رو دوست دارم" چند بار این کار تکرار شد و آخر آقای احمدی نژاد فهمید و به پیامشون پاسخ داد که برای رفع مشکل چای هم صحبت هایی شده... اون روز به گمونم درباره مسایل سیاست خارجی زیاد صحبت نکرد اما وعده ساخت یه ورزشگاه برای پسرها و یکی هم برای دختران لاهیجان رو داد.  درباره این سفر و ماجرای که با آقای مشایی داشتم رو قبلا نوشتم؛ فکر کنم تو همین سفر لاهیجان شهر نمونه تاریخی و گردشگری جهان اسلام یا پایتخت فرهنگی و گردشگری یا یه چیز تو همین مایه ها ملقب شد.

مطلب به درازا کشید. خلاصه اینکه این سفر ها فی نفسه کار خوب و مفیدیه و قطعا تاثیر مثبت و مستقیمی رو مساله تمرکز زدایی، مدیریت نظارتی و ارزشیابی اجرایی دولت داره امیدوارم این کار در دولت آتی آقای مشایی یا هر کس دیگه ای که انتخاب می شه تداوم داشته باشه...

 

تو فکر یک...

 تو فکر یک ….!

اینجا فقط یه وجود بی انتهاست، طلایه های خورشید به همه رنگ درش آورده. سفید ،شیری، زعفرانی با یه عالم رنگ دیگه که اگه مثل من نشناسیشون باید با همین سه تا بقیه رنگ بقیه رو دسته بندی کنی تا از این نمایش قشنگ لذت ببری...

اینجا آزاد، بیکران و هزار رنگ اما از اون پایین معادله کاملا متفاوته. اونجا می شه به سختی و صلبیه یه سقف که برای کارهایی که تمومی ندارن یادمون می ندازه: " دیر شده..."

گاهی از سر بیکاری هم که نگاهمون بهش می افته تو باورهامون ازش یه شکل می سازیم. آدم ، حیوون، اشیاء . اون اما کارش اینه که جایی  برای خالی کردن بغضش انتخاب کنه.

 اینجا اما بالاتری هم داره. بالاتر از این، حس جاودانگیه. ظاهرش یه رنگه؛ رنگی که هر چی بالاتر بری تیره و تیره تر می شه. تا نداره. شاید بشه گفت تا جایی که بشه با این جسم رفت اما خوب می دونیم که این تازه اوله راهه.

فقط از اینجا و وقتی پاره پاره  می شن و بینشون فاصله می افته می شه حقارت اون پایین رو دید، بزرگترین ناهمواری ها یه چروکه، چه برسه به آدما که اصلا دیدن نمی شن.

 همه چیز کوچیکتر از ارزش گذاریه ؛ اما اون پایین برای همه این چیزایی که نمی شد دید؛جنگ و خونریزیه. حوصله و فرصت هم نیست و هزار دلیل دیگه برای ندیدنش وجود داره.

این روزا کمتر می شه دیدش. این روزا سقف ها پایین و پایین و ساختمونا بالا و بالاتر میرن.

کی اهمیت می ده به یه تیکه ابر...؟ اما فقط اونه که همیشه به حال ما گریه می کنه...